در جواب کسانی که می گویند اگر خدا وجود دارد پس چرا نتوان وی را دید، باید این چند بیت از مولوی را گفت که الحق کافی به مقصود است:
جمله ی ضدها به ضد پیدا بود
چون که حق را نیست ضد پنهان بود
صورت از بی صورتی آمد برون
باز شد انا الیه راجعون
(مولانا)
هرکس بد ما به خلق گویدما چهره ز غم نمی خراشیم، ما خوبی او به خلق گوییم؛تا هر دو دروغ گفته باشیم....
(مولانا)
قدیم ها عادت داشتیم به آسمان نگاه کنیم و به جایگاهمون بین ستارگان فکر کنیم، حالا فقط به پایین نگاه میکنیم و نگران جایگاهمون بین گرد و خاک هستیم…
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم
(سعدی)
آدام فیلیپس، روانکاو مشهور بریتانیایی، لطیفهای نقل میکند، درباره یک خارجی که بیرون در خانهاش در لندن ایستاده بود و مشت مشت، دانههای ذرت روی زمین میپاشید. یک انگلیسی که از آنجا عبور میکند پیش میرود و از او دلیل این کارش را میپرسد. آن خارجی جواب میدهد:« برای دور نگاه داشتن ببرها.» مرد انگلیسی میگوید:«اینجا که ببری نیست.» و خارجی جواب میدهد:«پس معلوم است که این کار موثر افتاده است.» این واقعیت که یک بدبختی بزرگ بر سرمان نمیآید به هیچ وجه دلیل این نیست که ما عملا روش معقولی را در برابر آن در پیش گرفتهایم.
فلسفه ترس، لارس اسوندسن، نشر گمان 1392، صفحه 223