آدام فیلیپس، روانکاو مشهور بریتانیایی، لطیفهای نقل میکند، درباره یک خارجی که بیرون در خانهاش در لندن ایستاده بود و مشت مشت، دانههای ذرت روی زمین میپاشید. یک انگلیسی که از آنجا عبور میکند پیش میرود و از او دلیل این کارش را میپرسد. آن خارجی جواب میدهد:« برای دور نگاه داشتن ببرها.» مرد انگلیسی میگوید:«اینجا که ببری نیست.» و خارجی جواب میدهد:«پس معلوم است که این کار موثر افتاده است.» این واقعیت که یک بدبختی بزرگ بر سرمان نمیآید به هیچ وجه دلیل این نیست که ما عملا روش معقولی را در برابر آن در پیش گرفتهایم.
فلسفه ترس، لارس اسوندسن، نشر گمان 1392، صفحه 223
من پشت خرک با شکلی ظاهرا آماده (ترسان) منتظر علامت سن سی (مربی) برای زدن قیچی بودم. همیشه وقتی حرکتی را برای بار اول می زدم به قدری ترس داشتم که بویش از دور قابل استشمام بود اما آن روز آخرین روز تجربه این حس بود. استاد که مانند دیگران متوجه این ترس شده بود با صدای بلند جمله ای گفت که شاید هیچ سخن دیگری غیر از آن
نمی توانست شعله ترس مرا به طور کامل خاموش کند :
(( از حرکت می ترسی پسر، نترس این حرکت ترس نداره تنها چیزی که باید ازش بترسی خود ترسه ))صدای استاد قطع شد و فریاد من برای زدن حرکت بلند شد.
((یا باقی))
سیم سار
(امیر سیم(